دانلود رمان سمپو از بهاره غفرانی
لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان سمپو از بهاره غفرانی توضیحات مهم رمان سمپو برای دانلود رمان سمپو به قلم بهاره غفرانی نیاز است که ابتدا وارد اپلیکیشن رمان کلوب شوید و با جستجوی نام آن یا نام نویسنده به صفحه رمان دسترسی خواهید یافت. مطالعه این رمان تنها در این اپلیکیشن مجاز است و نویسنده این اثر اجازه ی انتشار رمان سمپو را بصورت انحصاری و اختصاصی به رمان کلوب داده است. چکیده خلاصه ...

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان سمپو از بهاره غفرانی

توضیحات مهم رمان سمپو

برای دانلود رمان سمپو به قلم بهاره غفرانی نیاز است که ابتدا وارد اپلیکیشن رمان کلوب شوید و با جستجوی نام آن یا نام نویسنده به صفحه رمان دسترسی خواهید یافت. مطالعه این رمان تنها در این اپلیکیشن مجاز است و نویسنده این اثر اجازه ی انتشار رمان سمپو را بصورت انحصاری و اختصاصی به رمان کلوب داده است.

چکیده خلاصه رمان سمپو

رمان سمپو سرگذشت دختریه که در حساس‌ ترین برهه‌ ی زندگیش، به کوری چهره مبتلا می‌شه. بیماری خاصی که شخص در تشخیص چهره‌ ی افراد و یا حتی خودش، ناتوان می‌شه.

هدف نویسنده از نوشتن رمان سمپو

مهم ترین هدفم از نوشتن رمان سمپو اینه که یک طرفه به قاضی نرفتن و همچنین هرچیزی که با چشمامون می‌بینیم، تمام واقعیت نیست.

پیام های رمان سمپو

1- مسائلی وجود دارند که ما فکر می‌کنیم برای فرزندانمان خوب نیست، اما باعث می‌شود جوان‌ها انگیزه بگیرند.
2- به نقل از کتاب شازده کوچولو: «آنچه اصل است، از دیده نهان است.»
3- فاصله‌ی رسیدن و نرسیدن به آرزوها و اهداف، فقط یک نفس است.

خلاصه رمان سمپو

چون دختر افسانه بودم، از من بدشون می‌اومد. خنده داره که بگم حالا مجبورم از دختر دیگه‌ی افسانه مراقبت کنم و به همه بگم که مادرِ خواهر ناتنی‌ام هستم. از رؤیاهام دست کشیدم و آینده‌ امو به باد دادم برای خواهرم؛ اما کاش همه‌ش همین بود. کاش همه‌ش همین بود! الان حتی نمی‌تونم خودمو توی آینه ببینم و بشناسم!

مقداری از متن رمان سمپو

ـ خیلی خب. الان هم دانشگاه تهران قبول شدی. مشکل چیه دختر؟‌ درستو بخون، در کنارش کار هم بکن، پول‌هاتو جمع کن برو کره. واسه تحصیلات تکمیلی برو.
بی‌راه هم نمی‌گفت؛ اما موندن رو نمی‌خواستم. دلم می‌خواست زودتر برم.
ـ تو فکر می‌کنی تو کره برات ریختن؟ می‌دونی ساسان چقدر اونجا سگ‌دو می‌زنه؟
پوزخند زدم و نگاه از ستین گرفتم. خیره به درخت‌های پارک شدم و گفتم:
ـ ترجیح می‌دم سگ‌دو بزنم و کیفیت زندگیم بالاتره بره، تا اینکه روزبه‌روز بدتر بشه. ستین، من هر روز دارم به‌خاطر چیزی که مقصرش نیستم، سرکوفت می‌شنوم. فکر کنم همین کافی باشه برای رفتن.
ستین از جاش بلند شد و بند کوله‌ی منو هم سمت خودش کشید.
ـ پاشو دیگه بریم. هوا داره تاریک می‌شه.
پاکت آبمیوه رو داخل سطل زباله انداختم و راهی خونه‌هامون شدیم. وسط راه از هم خداحافظی کردیم. امیدوار بودم قبل از رفتنش به شهرستان دوباره ببینمش؛ چون ستین دانشگاه اردبیل قبول شده بود و با رفتنش، بینمون فاصله می‌افتاد.
برادرش تو کره‌ی جنوبی دندون‌پزشک بود و هرچند که اوایل دوست نداشت بره، اما خب درآمد بالاش، باعث شد که وسوسه بشه. کسی که به برادر ستین الفبای کره‌ای رو یاد داد، من بودم؛ با این حال ساسان هیچ وقت چشم دیدن منو نداشت. بیخود و بی‌جهت از من بدش می‌اومد؛ مردیکه‌ی روانی خوش‌شانس. چرا باید کسی که کره رو دوست نداره، اونجا باشه و من که دوست دارم، نتونم برم؟

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=1095
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.