دانلود رمان کوازار 1 (فرشتگان و شیاطین) از پونه سعیدی
لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان کوازار 1 (فرشتگان و شیاطین) از پونه سعیدی چکیده خلاصه رمان کوازار 1 (فرشتگان و شیاطین) : رمان کوازار 1 ( فرشتگان و شیاطین ) داستان ساتی، یک برنامه نویس حرفه ای است که با یک پروژه کاری وارد گروه عجیبی میشه، گروهی که اون رو با روی دیگه از دنیا آشنا میکنند، جایی که شیاطین ...

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان کوازار 1 (فرشتگان و شیاطین) از پونه سعیدی

چکیده خلاصه رمان کوازار 1 (فرشتگان و شیاطین) :

رمان کوازار 1 ( فرشتگان و شیاطین ) داستان ساتی، یک برنامه نویس حرفه ای است که با یک پروژه کاری وارد گروه عجیبی میشه، گروهی که اون رو با روی دیگه از دنیا آشنا میکنند، جایی که شیاطین و فرشتگان در نبرد هستند.

 

مقداری از متن رمان کوازار 1 (فرشتگان و شیاطین) :

با تمام سرعت به‌ سمت خونه می‌روندم؛ زودتر از همیشه زده بودم بیرون. هنوز پیک ترافیک شروع نشده بود. زودتر از همیشه به خونه رسیدم. ریموت در رو زدم و یه نفس عمیق کشیدم. نمی‌خوام سارا رو بترسونم؛ باید آروم باشم.

در پارکینگ باز شد و وارد شدم. هوا دیگه تاریک شده بود. پاییز و روز‌های کوتاه حس خوبی بهم نمی‌داد. کیفم رو برداشتم و به سرعت از پله‌ها بالا رفتم. فقط می‌خواستم به سارا برسم.

کلید رو به داخل در انداختم، اما در قفل نبود. مطمئنم صبح درو قفل کردم. معمولاً سارا طول روز بیرون نمی‌رفت و شب‌ها که می‌‌اومدم در معمولاً قفل بود. مگه این‌که خاله یا پستچی می‌‌اومد.

تا در باز شد، سارا با ذوق گفت:

«ساتی… باورم نمی‌شه دو ساعت زودتر اومدی!»
لبخندی زدم و با سرحال‌ترین لحنی که می‌تونستم گفتم:

«گفتم بیام با هم دوتا فیلم ببینیم.»

سارا نیشش باز شد و گفت:

«عالیه یه فیلم گرفتم، شک ندارم عاشقش میشی.»

رفتم سمت اتاقم و گفتم:

«اوممم… پس وسط درسخوندن فیلم هم دانلود می‌کنی؛ خوب خودتو لو دادی.»

سارا خندید و گفت:

«نامرد!»

در اتاقم رو باز کردم؛ خواستم جوابش رو بدم، اما همون عطر آشنا ریه‌هامو پر کرد. جلوی در اتاقم ایستادم؛ چطور ممکنه؟! این عطر… عطری که پیش سام حس کردم؛ عطری که تو کابوسم حس کردم و… عطری که این‌جا تو اتاقم حس می‌شد.

به سرعت رفتم سمت پنجره، هوای تازه لازم داشتم، اما تا پرده رو کنار زدم خشک شدم. یه صورت سیاه با دوتا چشم سرخ تو چندسانتی شیشه پنجره اتاقم بود!

چند بار پلک زدم؛ یعنی اینم کابوس بود؟ هنوز تو شوک بودم که مشتش رو کوبید به شیشه، شیشه پنجره جلوی چشمام پر از ترک شد.

سارا از بیرون اتاق داد زد:

«چی شده ساتی؟»

یهو به خودم اومدم و عقب دویدم. با مشت دوم اون موجود سیاه، شیشه خرد شد و من از اتاق زدم بیرون. در رو پشت سرم قفل کردم و داد زدم:

«سارا… باید بریم!»

سارا شوکه نگاهم کرد. دویدم سمت پنجره پذیرایی. خواستم نگاه کنم چیزی اون پشت نباشه، اما قبل از این‌که به پنجره برسم شیشه هاش‌خرد شد و چیزی وارد شد. پرده پذیرایی نمی‌ذاشت ببینم چی وارد شده. سارا جیغ کشید و اومد پشتم. با هم عقب رفتیم، داد زدم:

«باید بریم بیرون!»

«من لباسم خوب نیست!»

سارا اینو گفت و من در رو باز کردم، اما با دیدن یه موجود سیاه دیگه پشت در هردو جیغ کشیدیم. در رو بستم؛ پرده پذیرایی از سقف جدا شد و رو زمین افتاد. موجود پشت پرده حالا در معرض دیدمون بود.

سیاه، با پوستی که انگار شبیه گدازه‌های سرد شده بود. دوتا بال شبیه خفاش پشتش بود؛ هیبتش شبیه به انسانی بود که خمیده و سوخته. شاید ترکیب انسان و خفاش. دهنش یه رشته دندون‌های نامنظم تیز بود و چشم‌هاش سرخ با مردمک سیاه! بدون عجله به‌سمت ما قدم برداشت.

موجود پشت در اتاقم کوبید به در، در اتاق خوابم شکست و یه دست سیاه ازش اومد بیرون. سارا دیگه جیغ نمی‌کشید، ساکت بود؛ برای همین برگشتم سمتش که دیدم بی‌هوش افتاده رو مبل پشت سرش!

لعنتی… این خواب بود نه… درِ خونه هم شکست. موجود خفاشمانند تو پذیرایی، میز وسط رو با یه دست پرت کرد کنار و نزدیک‌تر شد. مغزم کار نمی‌کرد.؛ اگه این کابوسه الان وقتشه بیدار شم. عقب رفتم، کاملاً جلوی سارا ایستاده بودم.

موجود توی اتاق خواب هم بالاخره از در رد شد و با همون سرعت آروم و بیعجله اومد به‌سمت من. سومی هم دیگه چیزی نمونده بود وارد خونه بشه. دستمو بردم پشتم، گلدون دکوری کنارمون رو برداشتم و پرت کردم سمتش، اما صدای وحشتناکی از خودش بیرون آورد و با ساعد دستش گلدون رو دفع کرد.

دستشو آورد به‌سمتم و من تازه انگار به خودم اومدم: خواب نیست ساتی! واقعیته… واقعیت!

با تمام توان چرخیدم و با کف پام ضربه محکمی به سینهاش کوبیدم. یه قدم عقب رفت، ولی دومی مچ پامو گرفت. دیگه بدنم فعال شده بود؛ با وجود یه پام تو دستش چرخیدم. این‌بار با پاشنه پام به صورت دومی ضربه زدم؛ هردو افتادیم روی زمین. اولی خواست بره سمت سارا که قالی زیر پاشو کشیدم. قدرتمند بودن، اما کُند. مثل یه مجسمه بدون تعادل از این حرکتم رو زمین افتاد و سومی هم وارد شد.

یهکم اعتماد به نفسم رفته بود بالا و گلدون رو از روی زمین برداشتم تا به سومی حمله کنم که یهو گوشت تنم سوخت!

به کتفم نگاه کردم. اون عوضی چنگ زده بود به کتفم و چنگال‌هاش تو گوشتم فرورفته بود. جیغم ناخودآگاه تو فضا پیچید و گلدون توی دستم رو کوبیدم پشت سرم. از این حرکتم دستشو عقب کشید و یه قدم عقب رفت، اما درد کتفم از بین نرفت؛ انگار ناخوناش تو دستم مونده بود!

سومی رفت سمت سارا و جلوی بلوزشو تو دستش گرفت، خواست با خودش بکشه که یکی از تکه‌های شکسته در رو گرفتم و به پشتش ضربه زدم. قسمت شکسته چوب خیلی کم وارد پوست سیاه بین بال‌هاش شد و سارا رو رها کرد. با جیغ و دندونای آماده حمله، برگشت سمتم.

با احتساب مطالعه ای که تا اینجای رمان کوازار 1 ( فرشتگان و شیاطین )  داشتی، فکر می کنی که قراره این رمان رو بخری؟

عقب رفتم و هرسه حالا به‌ سمت من اومدن. تو ذهنم داشتم چک می‌کردم چی می‌تونه نجاتم بده، با چی میتونم بهشون ضربه بزنم؟

تنها چیزی که کنارم بود تلویزیون السیدی بود؛ مکث نکردم. تلویزیون رو از روی میزش برداشتم و با تمام توان پرت کردم سمتشون.

وسطی با دستش جلوی ضربه تلویزیون رو گرفت. صفحه السیدی خرد شد، اما یهو جیغش بلند شد. انگار جریان برق وارد بدنش شده بود. با فریاد به خودش پیچید و روی زمین افتاد که دوتای دیگه پریدن سمت من.

من از اونا سریع‌ تر بودم؛ دویدم سمت مبل‌های پذیرایی. یکی رو کج کردم و رفتم پشت مبل‌ها. راه رسیدن اون عوضی‌ها به من هموار نبود و اونام مشخص بود رو پا‌هاشون سریع نیستن.

آباژور کنار پنجره رو برداشتم و کلاهکش رو کنار زدم. لامپش رو شکستم و کلیدش رو زدم تا روشن شه. فقط با جریان برق مگه بتونم از خودمون دفاع کنم.

یکی از اون عوضی‌ها بال‌هاشو باز کرد و از رو مبل‌ها پرید سمت من. آباژور رو مثل نیزه به‌سمتش گرفتم و تا به بدنش خورد جیغ کشید و رو زمین افتاد؛ مثل اولی به خودش پیچید.

دنبال سومی گشتم که دیدم بالای سر ساراست. از بین مبل‌های سقوط کرده دویدم سمتش، اما سارا رو گرفت و بال‌هاشو باز کرد. با وجود سارا تو دستش از روی من پرید، به‌سمت پنجره پذیرایی رفت و جلوی پرده افتاده رو زمین و ایستاد. رفت لبه پنجره، با سارا تو بغلش، آماده پریدن شد که با تمام وجود جیغ زدم:

«ساراااا…»

اما از پنجره پرید بیرون. چشم‌هامو بستم و جیغ زدم:

«ساراااااا…»

یهو همراه یه جریان باد شدید اون عوضی با سارا تو دستش پرت شدن داخل. سارا رو زمین افتاد و اون عوضی کوبیده شد به اوپن. دویدم سمت سارا و به پنجره نگاه کردم. پنجره‌ای که حالا دیگه خالی نبود؛ دهنم با شوک باز و بسته شد! سام لبه پنجره زانو زده بود، در حالی‌که دو بال سفید خیلی بزرگ پشتش بود…

نگاهش خیره به اون موجود سیاه بود! آروم از لبه پنجره پرید پایین، بدون نگاهکردن به من رفت سمت هیبت سیاه اون موجود و من خیره شدم به بالهاش… واقعاً اون پر‌ها… مربوط به بال فرشته بود!!! بال فرشته!!! ‌سام واقعاً فرشته بود! اونا واقعاً با شیاطین می‌جنگیدن… خواب بودم؟!!!

درد کتفم می‌گفت بیدارم، اما چطور ممکنه؟ سارا رو کامل تو بغلم کشیدم و سام خم شد؛ گردن اون موجود سیاه رو تو دستش گرفت و لحظه بعد… اثری ازش نبود جز یه غبار سفید.

ناخودآگاه هینی گفتم و سام نگاهش تو اتاق چرخید، رو من ثابت شد. یه تای ابروهاش بالا پرید. لب زدم:

«خواب که نیستم؟!»

با تکون سر گفت نه. نگاهش رو دوتا موجود دیگه روی زمین افتاد. تای دیگه ابروهاش هم بالا پرید و پرسید:

«چطور این کارو کردی؟!»

نگاهمون گره خورد، گفتم:

«برق… با جریان برق.»

با همون تعجب سرشو تکون داد. واقعاً دهنم باز نمی‌شد بیش‌تر حرف بزنم. اومد سمت هردو و گردن هرکدوم رو گرفت. اونا هم تو دست سام غبار سفیدی بیش‌تر نبودن.

 

 

رمان پیشنهادی مشابه این مطلب:

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان پرنیان شب از پونه سعیدی

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان ترنم از پونه سعیدی

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان ماه مه آلود از پونه سعیدی

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان راز مانا از پونه سعیدی

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان طلوع مه آلود از پونه سعیدی

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان دشت میخک های وحشی از پونه سعیدی

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان هر هفت رنگ من از پونه سعیدی

لینک مستقیم بدون سانسور دانلود رمان نامستور از پونه سعیدی و بنفشه

نویسنده این رمان هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romanclub.ir/?p=452
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان کلوب " میباشد.